بار اول همون لحظه که کار از کار گذشت گریه ش گرفت . غصه خورد شدید .شکر خدا برای این افسردگی لعنتیه بعدِ گناه یه آسپرین هست .قول می دم دیگه تکرار نکنم !
نه برای این که کار بدی بودا . برای درمان همان غصه و افسردگی . خدا هم که نسیم رحمت افسردگی ذوب کنش همیشه هست !
بار دوم چند دقیقه بعد از گذشتن رفت معذرت خواهی . با ناراحتی دوبل از این که هم بد کرده و هم پیمان شکسته . چند بار فعل های مختلف معذرت خواهی رو تکرار کرد : غلط کردم . بببخشید . چیز خوردم. اصلا اگه یه بار دیگه تکرار کردم چیزم . خداجون ببخشید .
اشکش که در اومد سس به سالاد اضافه شده بود و چند دقیقه بعد حالش خوب شد . البته نه به خوبی دفعه قبل !
بار سوم باز هم چن دقیقه بعدش به غلط کردن افتاد . اما احساس repetitive بودن واکنشنش باعث شد زیاد دنبالشو نگیره . بعدِ یکی دو بار اظهار پشیمونی گرفت خوابید.
خوب می فهمید کارهای تکراریو بی اثر چقدر حال به هم زنن .
شاید واسه نتیجه گیری دفعه ی قبل بود که وقتی به بار چهارم رسید با یه کج خلقی و لوس بازی جلوی خدا شروع کردن به درآوردن ادای دختر بچه های ساله جلوی بابا ! به هر حال واکنش جدید تری بود . شاید هم صادقانه تر : اصلا خداجون خسته شدم . اصلا به من چه . اصلا من نمی دونم . اصلا من چیکار کنم . اصلا دلم خواست . اصلا حالم خوب نیست . اصلادلم یه جوریه . اصلاحوصله هیچی رو ندارم . اصلا کاش بمیرررررم . اصلا اصلا اصلا!!!!!
این بهانه ها چند باره دیگه هم کار و راه انداخت .
بار قبل دیگه حتی بهش فکر هم نکرد . یه طناب بریده ی بریده با مرکز فرماندهی آسمون
کاش بار آخر باشد
یا مانع !
طناب دور گردنم بی زحمت دست خودت ! ماییم و استعفا از انسانیتی که بخواهد اینجور باشد . همون حیوان غیر مختار ترجیح بلا مرجح است.
---------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت : هیچ وقت با مامان باباتون دعوا نکنید . حداقل حرمتشونو حفظ کنید . رسیدید اینجا دیگه با من نیستا !